- بی عدالتی (عَ / عِ لَ)
ستمگری. ظلم. جور
معنی بی عدالتی - جستجوی لغت در جدول جو
- بی عدالتی
بیدادگری، بی دادگری، بیداد
- بی عدالتی
ظلمٌ
- بی عدالتی
Injustice, Unjustness
- بی عدالتی
injustice
- بی عدالتی
несправедливость , несправедливость
- بی عدالتی
Ungerechtigkeit
- بی عدالتی
несправедливість , несправедливість
- بی عدالتی
niesprawiedliwość
- بی عدالتی
不公正
- بی عدالتی
injustiça
- بی عدالتی
ingiustizia
- بی عدالتی
injusticia
- بی عدالتی
بے عدالتی , بےانصافی
- بی عدالتی
onrecht, onrechtvaardigheid
- بی عدالتی
অন্যায় , অন্যায়
- بی عدالتی
ukosefu wa haki
- بی عدالتی
adaletsizlik
- بی عدالتی
불공정 , 부정의
- بی عدالتی
עוול , חֹסֶר צֶדֶק
- بی عدالتی
अन्याय
- بی عدالتی
ketidakadilan
- بی عدالتی
ความอยุติธรรม , ความอยุติธรรม
- بی عدالتی
不正義 , 不公平
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(عُدْ دَ)
لغت نامه دهخدا
فقدان ساز و برگ و سلاح. بی مهماتی: و ما را چنان مانداز بیعدتی و لشکر که هر کسی را در ما طمع می افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). و رجوع به عدّه شود
(عَ)
لغت نامه دهخدا
بی نظیری. و رجوع به عدیل شود، صادق. خالص. (ناظم الاطباء).
- بی غرض و مرض، بدون قصد و سوء نیت.
، بی پروا. (آنندراج)
- بی غرض و مرض، بدون قصد و سوء نیت.
، بی پروا. (آنندراج)
(عِ یَ)
لغت نامه دهخدا
نامهربانی. درشتی. بی اهتمامی. (ناظم الاطباء)
، بی ادب. (یادداشت مؤلف) : چه گرد بر گرد خرگاه طواف کردن وبا سرپوشیدگان درگاه، در کله مصاف دادن کار منگان ولودگان و بی فرهنگان است. (مقامات حمیدی). و رجوع به فرهنگ شود
، بی ادب. (یادداشت مؤلف) : چه گرد بر گرد خرگاه طواف کردن وبا سرپوشیدگان درگاه، در کله مصاف دادن کار منگان ولودگان و بی فرهنگان است. (مقامات حمیدی). و رجوع به فرهنگ شود
بی عدالتی